محل تبلیغات شما

موسیقی و من



من با موسیقی احساسات رنگارنگی رو تجربه میکنم.


خیلی وقت‌ها، تو بدترین شرایط به طور عجیبی

رنگ تیره ناراحتی‌ها و نگرانی‌هام رو، به آبی آسمونی تغییر میده!


خیلی وقت‌ها، به خاطرش تمام وجودم،

پر از انرژیِ سرخ رنگ و آتشین میشه!


گاهی، حس ابرهای خاکستری رو بهم میده،

که از درد دوری عزیزشون قطره های بی‌رنگ اشک رو،

تو اقیانوس بی کرانِ دلتنگی رها میکنن!

 

در موارد متعددی، اونقدر باوقارِ، که باعث میشه،

رنگ طلایی و درخشان پرتوهای خورشید رو تو تک‌تک 

سلولهای بدنم حس کنم!


وبعضی اوقات هم، زیبایی و لطافت وجودیش،

قلبم رو پر از رنگای پاستیلی و اکلیلی میکنه!

 

درواقع موسیقی رنگ مشخصی نداره؛

چون متشکل از سبک های زیادیه.

چون پر از شگفتیِ!

چون سازهایی با طیف بزرگی از تمایزهای دور و نزدیک،

به زندگیش روح میبخشن.

چون آدم‌های مختلف و مملو از احساسات لبریز،

بهش معنا میدن.

شما میتونید دنیایی از رنگ رو باهاش تجربه کنید!

و این معجزه‌ای بیش نیست!!

یه معجزه خدایی!

دقیقا به رنگ خدا


همه می‌گن، از دنیای واقعی غافل شده‌ام اما مگه مهمه؟
از اون موقع که یادمه دنیای آدم‌بزرگ ها برام نفرت انگیز بوده.
ترسیم دنیای بی‌رحمانه‌اشون بی‌نهایت برام دشواره!


خیلی‌وقتها سعی میکنم مثل بقیه باشم.
اما این برخلاف خواسته قلبیمه.

من دلم نمیخواد شبیه بقیه باشم، بلکه میخوام "خودم" باشم.
با "تو" کاملا شبیه خودمم!
"تو" دقیقا نیمه گمشده روح خسته‌‌می!
همون نیمه گمشده‌ای که از کودکی دستش‌ رو رها کردم،

درست از همون اول آشنایی! و این نهایت بی‌رحمی بود.

اما تو همچنان با معرفت بی نهایتت عذابم میدی!

یه عذاب دردناک و درعین حال دوست داشتنی!!

 

درواقع به طرز تلخ و شیرینی بدون استثنا،

هر روزی که بیرون از خونه‌ام،

یه نشونه‌ای از خودت به جا میزاری!
غیر ممکنه روزی بیرون از خونه باشم و تو

جلوی چشم‌هام ظاهر نشی. به هر طریقی یادآور این میشی

که هرگز حق ندارم رهات کنم.

اینکه حتی حق ندارم فکرت رو از سرم بیرون کنم!

اینکه در قبال رویای دوست داشتنیم مسئولم!

 

هر روز و هر ساعت، یا تصویری از چهره‌‌های

زیبا و متفاوتت رو، جای جای دیوارهای شهر به رخم میکشی!
یا لطف میکنی و خود واقعیت و در معرض دیدگانم قرار میدی.
این باعث میشه نتونم جلوی به‌وجود اومدنِ

بغض سنگین گلوم رو بگیرم و به خاطر تمام بی معرفتی‌هام،

اجازه جاری شدن اشکهام رو صادر کنم.

اشکهایی که پر از درد و حرف‌اند،

پر از شرمندگی و اشتیاقِ جبرانِ تمام زمان های از دست رفته.
به همین خاطر سه چهارتا از قصرهای آهنگین و با شکوه اطرافم رو،

نشانه‌گذاری کردم و هروقت که از کنارشون عبور میکنم،

به تک تک ساکنانش زل میزنم،

بدون پلک زدن،

تا وقتی که از دید رس‌ام خارج شن!
این تنبیهیه که برای خودم در نظر گرفتم.
نگاه کردنِ هرروزه به تمام تو.
درسته، هرسِری نگاهام پر از حسرت‌اند،

اما حداقل بهم گوشزد میکنن،

که حق فراموش کردنت رو ندارم. هرگز!

به امید روزی که رویاها نادیده گرفته نشن.


رویاها مهم اند؛ خیلی مهم!
من هنوز رویای کودکی‌ام رو فراموش نکردم.
درواقع این اجازه رو به خودم نمیدم.

رها کردن پیانو کوچولوم تو شهر تاریکی،
قولی نیست که بهش دادم.
نمیتونم آدم بدقولی باشم که!
امروز با شخصی سر همین موضوع بحث کردم.
اون دقیقا ابتدای مسیرِ.
فقط کافیه استارت بزنه و تنبلی رو بزاره کنار.

تازه مجبور نیست مثل من از کوچه‌ پس‌ کوچه‌های

آرزوهای دیگران عبور کنه، تا به ملاقات رویاش بره.
فقط باید چشماشو ببنده و از جون و دلش مایه بزاره.

از اعماق قلبش هدفش رو صدا بزنه و

بگه: ((هی منتظرم باش، دارم میام دنبالت.))

من به خیلی از آدمهای اطرافم این حرف رو گفتم.
چون واقعا حیفه اگه راه هموار باشه و دست‌دست کنی.

امروز اومدم بگم: ((پیانو کوچولوی من، درسته که میانبر زدم،

درسته که مجبورم از کوچه پس کوچه‌های زیادی عبور کنم،

اما آخر این مسیر به تو ختم میشه عزیزدلم.

هنوز قدمهای بزرگی برنداشتم!به خاطر شرایط پیش اومده،

مجبورم کاملا محتاط و آروم‌ پیش برم.

امروز روح زیبات رو ملاقات کردم،

کمی با الفبای آواهای گوش نوازت آشنا شدم

و یه شبیه‌ساز کوچیک ازت ساختم! اشکال که نداره؟

بگو از دستم ناراحت نمیشی کوچولوی دوست داشتنیم.

معذرت میخوام اگه نیستم تا تو روزای طوفانی کنارت باشم،

متاسفم اگه با یه دنیا ترس و بلاتکلیفی رهات کردم.

اما من اینجا تمام سعیم رو میکنم تانجاتت بدم.

بهت قول دادم و عملیش میکنم)).


گنجِ امروزم:
فقط کافیه رقص انگشتان نوازنده‌ای رو روی یک ساز ببینم. فرقی نمی‌کنه چه سازی باشه. در هر صورت انگشتام به گز‌گز می‌افتن. حس می‌کنم جای انگشتام روی اون سازه! طبق عادت ، خودم رو جای نوازنده تصور میکنم تا گزگز دردناک انگشتام از یادم بره! اما مگه میشه نادیده‌اشون گرفت؟! مگه میشه اون فریاد های اعتراض آمیز رو نادیده گرفت؟ دوباره سعی میکنم. اما نه، انگار خفه کردن اون فریادها واقعا سخته ! جوری که حسابی کلافه میشم! در هر صورت نه کلاویه‌ای روبه‌رومه که لمسش کنم و نه
رویا عشق

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها